دل گویه با امام
جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۵۹ ق.ظ
به نام خدای مهربان؛ امامم؛ مهدی جان! با چه کلامی با تو حرف بزنم؟ درحالیکه هنوز از الفبای مهدویت و انتظار هیچ نمیدانم.
با چه زبانی از تو بگویم که زبانم جز برای دنیا و آرزوهای توخالی و روزمره گویی نمیچرخد.
با چه واژهای صدایت کنم که از تو جز چند واژهی غیبت و غربت و انتظار هیچ نمیشناسم.
چگونه بخوانمت در حالیکه دنیا را بیشتر از تو دوست داشته و خواستهام.
میدانم که مهربانی و یاور درماندگان، اما نمیدانم چرا فرسنگها خود را از تو دور میبینم.
انگار دسترسی به تو محال است، که نیست، که اگر محال بود، این همه سفارش به رفاقت با تو نبود...
گاهی که به تو فکر میکنم، یاد طلبها و بدهیهایم میافتم!
گاهی که به تو فکر میکنم، دنیای روزمرگیام روی سرم هوار میشود و نمیگذارد با تو صحبت کنم!
اولش به خودم حق میدهم که مشکلات زندگی است، اما نمیدانم آن عرفایی که زندگیهای سختی هم داشتند چطور شاخ دنیا را شکستند و با تو قرابت پیدا کردند.
مهدی جان مرا ببخش که تو؛ امام زمانم را همان قدر میشناسم که پدران بزرگوارتان را و نه بیشتر.
شرمندهام که کتابهای روانشناسی و... برای من جاذبهاش بیشتر از کتابهای علوی و فاطمی و حسینی و مهدوی است.
شرمندهام که دویدن برای دنیا برایم شیرینتر از آموختن دربارهی معنی انتظار و منتظران است.
شرمندهام که «وعجل فرجهم»های بعد از صلواتهایم یک عادت است!
مهدی جان از خدای مهربانم میخواهم مرا بینشی عطا کند تا یاد بگیرم دنیا و آخرتم دست خداست و نه بیشتر دویدن و بیشتر در روزمرگی فرو رفتن.
مهدی جان! من که بصیرتی برای دعای فرجت ندارم. تو برای من و همهی شیعیانی که اسیر دنیا شدهاند دعا کن بشناسندت و برای رسیدن ظهورت دعا کنند. شنیدهام که ظهور تو فصل گشایش است. ان شا الله.
۹۲/۱۲/۰۲