1. سفر
علی آقا، بقال سر محله، تازه از کربلا آمده بود. پدرم وقتی از اداره به خانه آمد گفت: آقا سعید مثل این که علی آقا از کربلا آمده چون پارچه زیارت قبولی بالای سر خونه اونها زدهاند.
بعد از ناهار و استراحت برای زیارت قبولی برویم خانه آن ها، چون مرد خوش اخلاق و با انصافی است که در این مدتی که در این خانه هستیم واقعاًاز هر جهت، همه اهل محل از دست او راضی هستند.
بعد از ظهر همراه پدر به خانه علی آقا رفتیم.
علی آقا شروع کرد به تعریف کردن از مسافرتش به کربلا و آن قدر با حال و جالب مطالبی را گفت که دوست داشتم ساعتها حرفهایش ادامه پیدا کند که چون چند نفر از اهالی محل آمدند پدر با علی آقا خدا حافظی کرد و به خانه آمدیم.
بعد از ساعتی پدرم رو به من کرد و گفت: آقا سعید مثل این که خیلی توفکری، از وقتی که از خانه علی آقا آمده ایم هیچی نگفتی و در فکر خودت غوطه وری، مگر طوری شده.