علیاصغرم من
شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۴۱ ب.ظ
من یه گل پرپرم مثل کبوترم من
یه بچه ششماهه علیاصغرم من
وقتی بابام تنها شد اومد به خیمه من
گفت پسرم میآیی بریم به جنگ دشمن
با اینکه بچه بودم دلم میخواست بجنگم
دشمنای بابا رو من بیارم تو چنگم
بابام منو بغل کرد آورد پیش دشمنا
رو کرد به سمت اونا گفت با حال التجا
بچه من تشنهشِ هیچ پناهی نداره
یه قطرهای آب میخواد اون گناهی نداره
یه دفعهای گلوم سوخت پاره شد و خون اومد
به زیر خون گلوم دست باباجون اومد
حالا شما بچهها نوگلای با صفا
برام گریه کنید همیشه روز و شبا
۹۳/۰۸/۱۰